آلالهp1

.........
دستمو با نگرانی گذاشتم روی قلبش و تو چشمای به خون نشسته اش زل زدم ، خیلی خفیف لب زدم:
_حسام تو روخدا ، قلبت حسـ ...
حس کردم به قدری ضربش سنگین بود که دندونام تمام گوشت لبمو پاره کرد.
_خفه شوو آشغال ، آدمت میکنم آلاله همین امشب!
خفه شدم و گذاشتم عصبانیتش تموم بشه ، بالاخره فردا میرسید و اونموقع هست که میفهمه چیکار کرده .
زیر دلم از استرس تیر میکشید و فکر کنم عشق کوچولوم هم فهمیده باباییش تا چه حد عصبیه و یه گوشه ی شکمم کز کرده .
چی میگی آلا ، چی میگی اخه ؟؟ بچه ای که چند هفته اشه چی میفهمه که این خیالبافی هارو میکنی ؟
پرتم کرد و با خونسردی امد طرفم ، چشمامو با درد بستم و پوزخندی زدم .
چی فکر میکردم و چی شد !
اگه میدونستم چی در انتظارمه اصلا نمیومدم امشب خونه.
کاش به حرف طناز گوش میکردم و امشبو خونه ی بابا میموندم ، کاش سروکله ی سروش اونجا پیدا نمیشد و با تعارفات بیش از حدش برای رسوندن من ،منو توی این مخمصه نمینداخت!
با گرفتن محکم دستم "آخی" گفتم و با بغض زل زدم به صورت منقبض شده اش.
داشت سکته میکرد و اینو منی که باهاش زندگی میکردم میفهمیدم ، من خر میدونستم چقدر حساسه و باز سوار ماشین سروش شدم؟؟