آلالهp1

Dia=}= Dia=}= Dia=}= · 1401/10/23 23:27 · خواندن 1 دقیقه

 .........

 


دستمو با نگرانی گذاشتم روی قلبش و تو چشمای به خون نشسته اش زل زدم ، خیلی خفیف لب زدم:
_حسام تو روخدا ، قلبت حسـ ...

حس کردم به قدری ضربش سنگین بود که دندونام تمام گوشت لبمو پاره کرد.

_خفه شوو آشغال ، آدمت میکنم آلاله همین امشب!

خفه شدم و گذاشتم عصبانیتش تموم بشه ، بالاخره فردا میرسید و اونموقع هست که میفهمه چیکار کرده .

زیر دلم از استرس تیر میکشید و فکر کنم عشق کوچولوم هم فهمیده باباییش تا چه حد عصبیه و یه گوشه ی شکمم کز کرده .

چی میگی آلا ، چی میگی اخه ؟؟ بچه ای که چند هفته اشه چی میفهمه که این خیالبافی هارو میکنی ؟

پرتم کرد و با خونسردی امد طرفم ، چشمامو با درد بستم و پوزخندی زدم .

چی فکر میکردم و چی شد !

اگه میدونستم چی در انتظارمه اصلا نمیومدم امشب خونه.

کاش به حرف طناز گوش میکردم و امشبو خونه ی بابا میموندم ، کاش سروکله ی سروش اونجا پیدا نمیشد و با تعارفات بیش از حدش برای رسوندن من ،منو توی این مخمصه نمینداخت!


با گرفتن محکم دستم "آخی" گفتم و با بغض زل زدم به صورت منقبض شده اش.

‌داشت سکته میکرد و اینو منی که باهاش زندگی میکردم میفهمیدم ، من خر میدونستم چقدر حساسه و باز سوار ماشین سروش شدم؟؟