عشق سرکش منp3

Dia=}= Dia=}= Dia=}= · 1401/10/22 17:59 · خواندن 3 دقیقه

ببینین چه زود زود پارت میزارم؟شما ها هم زود زود نظر بدین خوو....

بپرین ادامه....

چی میشد منم مثل اینا زندگی میکردم؟؟

چی میشد هیچ وقت این همه سختینمیکشیدم چی میشد بابام ترکم نمیکرد چی میشد مامانم منو با هزار تا بدبختی تنها نمیزاشت چی میشد منم......حسرت این همه چیز رو نمیکشیدم...

 

ادرین)به سقف زل زده بودم و فک میکردم....چرا این کلویی گیر داده به من؟چرا ول کن ما نیس؟چرا عینقد کَنَس؟چرا اینقد میچسبه؟خعل خو بی شوهریه ولی منم مث همون بدیختا نمیخوام زن بگیرم...ولمون کنین دیگه...موندم چرا به فیلیکس چیزی نمیگن خب اونم.....ناخداگاه ذهنم پیش منشی جدیدم....مرینت دوپن چنگ پر کشید دختری زیبا که دل میبرد و چهرش معصوم بودنش رو به رُخـ میکشید.....دختری که لباس های پوشیده میپوشه و پدرش اون رو رها کرده و مادرش هم به دلیل بیماری قلبی فوت شده بود و این اتفاق ها با فاصله ۱ ماه توی ۱۰_۱۱ سالگیش اتفاق افتاد....مثل من اون زمان ها رو یادم نمیره....چرا زندگی در ازای چند ساعت شادی یک هفته بدبختی و غم میده؟کِی این ادما اینقدر بد شدن؟چرا؟!

میگن ادما تو بچگی هیچ گناهی نکردن....پس منو مرینت چرا تو بچگی این همه سختی کشیدیم وقتی هیچ گناهی نکرده بودیم؟؟

نفس عمیقی کشیدم...مرینت خیلی دختر خوشگلیه....به ساعت نکاه کردم ۱ ساعته دارم با خودم حرف میزنم و ساعت ۱۲ شب بود چشم هام رو روی هم گذاشتم نمیدونم چرا...اما،چهره مرینت تو ذهنم مرور شد و لبخند زدم و به خواب فرو رفتم....

●○◎※

یقه کتم رو درست کردم و دستی لای موهام کشیدم و به سمت در اتاق رفتم که در اتاق باز شد و کلویی داخل اومد....انگار خیلی خوشخال بود و دسروز رو به مل فراموش کرده....به روش اخم کردم که به وضوح جا خورد از پشتش مامان هعی چش ابرو میومد لبخند بزنم و من با همون اخمم به مامان نگاه کردم و نگاهم رو بینشون رد و بدل کردم...

ادرین_کلویی تو اینجا چی کار میکنی؟!

کلو_خب اومدم ادری جونم رو...

ادرین_مگه نگفتم مخفف اسمم رو صدا نزن؟😡

کلو_ببخشید....خب اومدم ادرین جونم رو ببینم.

پوزخند زدم که اشک تو چشماش جمع شد:برو کنار میخوام برم شرکت و کارای مهم تری دارم....

با بغض رفت کنار که از اتاق خارج شدم و بعد از پله ها پایین رفتم....گیری افتادیما.....

 

مرینت)یه بلیز لش گرم سفید که روش قلب های مشکی داشت پوشیدم به همراه شلوار مشکی جذب و چرم و یه پالتوی سفید زیپ دار که زیپش باز بود یه کتونی اسپرت سفید هم پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و یکم بارم لب که اخراش بود رو زدم و یه کیف کوچیک مشکی برداشتم و گوشیم رو گذاشتم داخلش و با هزار تا اتوبوس سوار و پیاده شدن به شرکت اگرست رسیدم رو صندلیم نشستم که چند دقیقه بعد اقای اگرست وارد شرکت شد...


انچه خواهید خواند.....

_من خیلی ازت خوشم اومده....

_فیل.....با شنیدن جملش حرفم نثفه موند...

_پس بگو برا چی هیچی بهش نمیگفتن...

نظرتون رو کامنت کنین و با حمایت خوشحالمون کنین